آه. بسه دیگه! اگه بگم که چقدررر نوشته ام در این مدت، شاخ بر کله‌ات سبز خواهد شد. اوووو. فایلای وردی که این ور اون ور ذخیره شده، دفترچه های مختلف، درفتهای بیان، درفت های اون ور، یادداشتهای گوشی. هی میگم اینو باید فلان موقع بذارم. اینو باید بشینم سانسور کنم. اینو باید درست کنم. اینو باید عکس بهش اضافه کنم اووو کی میره این همه راه رو.

چهل دقیقه تو رختخواب غلت زدم تا به این نتیجه رسیدم که ساعت هشت یه مقدار برای خواب زوده و باید راه بهتری برای فرار پیدا کنم! هم اکنون شدیدا سرحال میباشم و کسی چه میدونه شاید تا یکی دو ساعت دیگه که خواستم بخوابم یه مقدار درس هم خوندم.

چند بار میخواستم بیام اینجا و بنویسم که خیلی خیلی حالم خوبه. هم درس میخونم هم لذت میبرم. فقط کارای عملیم به وضعیت خطرناکی رسیده چرا که قراره همشو شب عید انجام بدم. :/ ولی خب قبل از این که بیام بنویسم از عرش پرت شدم به فرش. بعد اومدم درباره فرش بنویسم که یهو دوباره پرتاب شدم به عرش. و خب میدونید آدم باید یه جا بشینه وقتی میخواد پست بذاره در حالت معلق نمیشه نوشت. 

خلاصه که بیدار شدم و اومدم چراغ مطالعه رو روشن کنم و بنویسم که حالت خواب آلودم بیرون نره که دیدم شارژرم تو پریزه و اگه بخوام چراغ رو بزنم تو برق باید تا اون یکی پریز که دو متر از میز فاصله دارم برم. لذا تصمیم گرفتم که چراغ معمولی رو روشن کنم و از حالت خواب بیرون بیام! 

بعد وبلاگ پرنیان رو خوندم و دیدم اون بهمن نامه‌ش رو نوشت و من که اینقد باید درباره بهمن مینوشتم ننوشتم و اومدم که بنویسم. 

حالا مینویسم. :)


مشخصات

آخرین جستجو ها