خب. میدونی که بعد از

جریانات پارسال، دیگه اصلا حس خوبی به این مسابقه فرهنگی هنری نداشتم. مسابقه‌ای که پنج شیش سال پیش برام به شدت ارزشی و مهم تلقی میشدن الان چیزی بیش از یک شوخی محسوب نمیشه.

وقتی خانم معاون اومد دم کلاس و تحت عنوان "خوش‌خبری" گفت که من و فاطمه اول شدیم و باید بریم مرحله‌ استانی، با امیدی ناامیدانه پرسیدم: شعر که نشد نه؟

گفت: نه ولی خب حالا رنگ روغن اول شدی دیگه. وسایل یادت نره‌ها. گفتن بومت 45 در 60 بومیران یا وینزور. رنگاتم وستا باشه.

:/ چه خوش‌اشتها هم هستن.

فاطمه همون مرحله اول که باید کارامونو میدادیم ببرن اداره به خانم مدیر گفت که نمیخواد شرکت کنه. و البته که: بیخود کردی، مگه اصلا حق انتخابی داری؟ این ادا اصولا دیگه چیه؟ 

از حرف زدن پشیمون شد.

من نمیدونستم که تو مرحله ناحیه میشه دو تا رشته شرکت کرد. جزو قوانین نانوشته بوده انگار. یا به نوعی، بی‌قانونی‌های نانوشته. بعد از شیش سال چه چیزایی دارم یاد میگیرم.

یادمه که مرحله ناحیه رو به خوبی پشت سر گذاشته بودم. با این که فضای اون کانون مسابقه یه جوریه که احساس میکنی یهو به دهه شصت سفر کردی و حتی آدمای توشم همینطوری‌ان، ولی من کار خودمو کردم. خیلی حالم خوب بود اون روز. تازه یادمه ظهرم با بچه ها رفتیم ساندویچ زدیم به جای این که تنها برم خونه و لوبیاپلو گرم کنم. خعلی چسبید. 

البته بخشی از حال خوبم هم تو مسابقه نقاشی به خاطر اون امید واهی بود که داشتم. که امسال شعرام مورد اجحاف قرار نمی‌گیره و حتی برای دلجویی از رفتار احمقانه پارسالشون حتما منو اول میکنن. :/ ولی خب به قدری احساسات من براشون مهم بود و به قدری از این که پارسال شعرها رو کسی که اصلا شاعر نبود داوری کرده بود، پشیمون بودن، که امسال حتی دوم ناحیه هم نشدم. یعنی کسی که سه سال اول استان شده امسال هیچم ناحیه! خب ناراحت کننده‌س اما قطعا از اون رتبه دومی که پارسال بهم دادن منطقی‌تره. یه جور اقرار به اینه که یک عامل خارجی توی کار نقش داشته. بگذریم.

اول با فاطمه کلی بهشون فحش دادیم که مسابقه رو گذاشتن روز پنجشنبه و تنها فایده این مسابقات رو که همانا پیچوندن کلاس باشه ازمون گرفتن. تازه ما که میخوایم درس بخونیم. مثلا.

فاطمه هم که پارسال توی جشنواره هنرهای تجسمی اول کشور شده بود و من کاملا میدونستم چقد شرکت تو همچین مسابقه‌ای رو برای خودش ننگ میدونه، با این که اول گفت نمیام و این حرفا ولی احتمالا وقتی یه دور سخنان خانم مدیرو برای خودش مرور کرد، دید که نه اتفاقا مسابقه خیلی هم فرصت خوب و شیرین و باحالیه. منم که قطعا میخواستم شرکت کنم، فقط برای یک دهن‌کجی در ذهنم به شعری‌ها! که بدونن (یعنی فکر کنن!)‌ به هیچ جام نیست که اونا انتخابم نکردن، چون من هزار تا امکان دارم. :)

*

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین جستجو ها